#ریما_پارت_90
مرد که حرف مانی رو شنیده بود کنجکاو گفت:چی گفتی؟
مانی با بیخیالی ذاتیش که به خودم رفته گفت:گفتم خدا بیامرزتش!الان حرکت کنین واسه سومش میرسین تهران!
مرد متعجب گفت:کی گفته پویا مرده؟
نیکا:کسی نگفته!دلیلای مرگش اینجان!
باچشم به من و مانی اشاره کرد!
مانی بهم نزدیک شد و آروم گفت:ای پست فطرت!فروختمون!
مرد متعجب نگامون کرد!
گفتم الانه که هردومون رو تیر بارون کنن که بر خلاف تصورم مرد شکوفه کرد و با شادی گفت:پس شمایین؟
بچه ها گفتن امسال دو تا اعجوبه هم داریم!پس شما دوتایین؟
با خوشحالی نزدیکمون شد و زد رو شونمون و گفت:آفرین!آینده ی خوبی در انتظارتونه!
هه!آینده؟تو یه باند قاچاق؟
مرد:میریم مقر من!حرفی هم نباشه!
با بچه ها سوار ماشین شدیم و دنبال لیموزین راه افتادیم.بعد چند دقیقه متوجه ماشین های شاسی بلندی شدم که پشتمون میومدن،بعد 2 دقیقه دو تا عین همون ماشینا سمت چپ و راستمون رو پوشش دادن.آخه بگو ما کجا میتونیم در بریم تو این بر بیابون؟! خرفتا!بعد یه ربع رسیدیم به یه شهر،نیم ساعت بعد بازم از شهر خارج شدیم.بعد رد شدن از یه جاده خاکیه طولانی رسیدیم به یه شهرک که پر مجتمع بود.معلوم بود مسکونیه ولی صد در صد فقط برای سکونت ازشون استفاده نمیشد!از در رفتیم تو.لیموزین جلوی یکی از مجتمع ها واستاد.ماشینو خاموش کردم و پیاد شدیم.
مرد پیاده شد و رو به ما با خوشرویی گفت:به خونه ی جدیدتون خوش اومدین!
بعد به یکی از بادیگاردا گفت:واحداشون رو نشونشون بده!
بادیگارده اومد سمتمون و ما هم دنبالش راه افتادیم.تو طبقه دوم یه واحد به دخترا و سه تا واحد اونورتر یه واحد به من و مانی و پدرام داد.یه واحد ساده ولی شیک و مدرن با تموم امکانات و دو خوابه.مرد خواست از در بره بیرون که پدرام صداش کرد.
romangram.com | @romangram_com