#ریما_پارت_18
دیگه داشت زیادی فوضولی میکرد!یه چشم ره واسش رفتم که خودشو جمع و جور کرد.اشکان اومد تو.از دیدن رایان حسابی شکه شد.
فرزاد:بله رئیس امرتون؟
رایان مشکوک گفت:رئیس؟
چنان بد نگاش کردم که لال شد!
ریما:رایان رو با دو نفر میفرستی خونه ی ماهرخ.بلدی که؟
فرزاد:بله رئیس.
رفتم کنار رایان نشستم و یه دستی به موهاش کشیدم.
ریما:رایان جونم الان میره خونه ی ماهرخ،پسر خوبی میشه،دیگه هم این اطراف پیداش نمیشه!
رایان با حرص نگام کرد،با خنده یه چشمک براش زدم و فرستادمش بیرون.
ریما:فرزاد تو بمون.
رایان رو فرستاد بیرون و خودش دوباره اومد تو.
ریما:محافظاشو بیشتر کن.اگه از مسیر مدرسه تا خونه یا زمین فوتبال و جاهایی که معمولا میره فراتر رفت برش گردونین.
فرزاد:بله رئیس.
ریما:راستی یه نفر هم به انتخاب خودت به عنوان بادیگارد باهاش بفرست.حواست رو کاملا جمع کن.بلایی سر رایان بیاد زنده نمیمونی!
فرزاد:اطاعت رئیس.امر دیگه؟
ریما:میتونی بری.
romangram.com | @romangram_com