#ریما_پارت_164


سامیار زمزمه وار گفت:دیدیم دیگه!مگه ماکروویو بود؟اه ه ه ه!

نمیدونم چجوری خودمو رسوندم به ریما و محکم بغلش کردم!فقط تو بغلم فشارش میدادم و عین دیوونه ها میخندیدم!

رایان با خنده گفت:اگه اون یه ریزه نخود زبون داشت تا حالا جد و آبادتو کشیده بود بالای درخت نخل!

با ذوق ازش جدا شدم و گفتم:پسره دیگه؟

رایان:فعلا فقط یه ریزه نخوده!جنسیت خاصی نداره!

با اطمینان گفتم:پسره!

رایان لبخندش جمع شد و جدی گفت:دختره!

با لبخند گفتم:پسره...مطمئنم!

رایان:من پدرشم...دختره!

رادین:پسره..

رایان:دختره میدونم...

اومدم دهن باز کنم که با داد ریما زیپو بستم!

ریما:بس کنین!

یه نگاه بهمون انداختو دوباره قرمز شد و آروم گفت:فعلا همون یه ریزه نخوده!

**************************************************

سانیار**

romangram.com | @romangram_com