#ریما_پارت_14
با خنده گفتم:سلام،اسم من ریما.اسم تو چیه؟
چشماش برق زد و گفت:وای خدا!تو ایرانی بلدی!
با نیشخند گفتم:یه ایرانی نباید بلد باشه ایرانی حرف بزنه؟
بیشتر ذوق کرد و گفت:وای خداجونم!تو ایرانی هستی؟
از طرز برخوردش معلوم بود مامانی و لوس تشریف داره!اینم شانس من!
ریما:نگفتی اسمت چیه آقا کوچولو.
اخماش رفت توهم.نه!مثل اینکه میشه امید داشت حداقل مامانی نیست!
عصبی گفت:کوچولو خودتی!من 17 سالم!
فقط دو سال؟پس چرا انقدر کوچولوئه؟.لی دمم گرم سنشو درست حدس زدم!
با خنده گفتم:خیلی خوب بابا بزرگ!نگفتی اسمت چیه!
یه لبخند خوشکل زد و موهای لختشو داد کنار و گفت:اسمم رایان.از آشناییت خوشبختم ریما.
خیره به چماش باهاش دست دادم.چطور تا حالا نفهمیده بودم؟چشماش کپی برابر اصل چشمای رادینم بود.رادینی که هنوز قدرت کافی برای بیرون کشیدن و چزوندن عوامل دستگیریش رو نداشتم!تو چشماش رادینم رو دیدم.
اشک تو چشمام حلقه زد.چرا رایان نتونه جای داداشم رو برام پر کنه؟چرا اون نشه داداش کوچیکم؟
رایان:چی شده ریما؟چرا گریه میکنی؟
بی اختیار بغلش کردم و با بغض گفتم:میدونستی چشمای داداشم رو داری؟
متعجب گفت:ولی من چشمم به مادرم رفته!
romangram.com | @romangram_com