#ریما_پارت_114
مانی:صد در صد نیستن!جاسوسن؟
نیکا:احتمالا!
نیلا:نیکا اونجا رو ...رو بازوشون!
نیکا چشماشو ریز کرد و خیره شد به بازوی مردا.منم خیره شدم!یه آرم عجیب و درهم برهم!
نیکا متعجب گفت:نــــــــــه!مافیا جاسوس فرستاده؟
ابروم پرید بالا!مافیا؟
نیکا نیم خیز شد و گفت:بهترین فرصت!باید بگیریمشون!
من و مانی هم آماده ی حمله شدیم!الان وقت پنهون کاری نبود!یه سری جاسوس مافیا تو مقر ما دارن قدم میزنن و ما هم باید دهنشون رو آسفالت کنیم!
از پشت بهشون نزدیک شدیم و گارد گرفتیم،مانی یه سوت زد که سریع برگشتن سمت ما!تا چشمشون به جمالمون روشن شد سریع عین آمازونیا حمله کردن!خیلی سرسخت بودن لامصبا!3 نفر بیشتر نبودنا ولی همونا ما رو رقص آوردن!با هزار بدبختی بیهوششون کردیم و دست و پاشون رو بستیم!
نیکا:میریم نگهبانی!
سانیار:الان نمیگن شما نصفه شبی با این تیپ و لباس بیرون از مجتمعتون چیکار میکنین؟
نیکا:تیپ و قیافمون مهم نیست یه چاخانی میکنیم فعلا باید پرونده ها رو یه جای امن برسونیم!
مانی:بریم سمت مجتمع.واحد ما یه پنجره رو به پشت مجتمع داره که درش هم بازه!
نیلا:بندازیم تو؟امکان نداره!ممکنه پرونده ها آسیب ببینن!
مانی:اصلا این پرونده ها چی هستن؟
نیکا جدی گفت:یه سری اطلاعات که ما بهشون نیاز داریم!
romangram.com | @romangram_com