#ریما_پارت_113


وقتی در آسانسور باز شد از قبل متعجب تر شدم!یه کتابخونه ی بزرگ رو به روم بود!چیزی که تو آسانسور هم توجهمو جلب کرده بود این بود که رو دکمه ها بجای شماره عکس قسمت های مختلف مثل کتابخونه و دفتر و دیش های ماهواره ای که احتمالا مربوط به قسمت پردازش و دریافت اطلاعاتشون میشد و ....بود!نیکا دو تا عینک از تو کیفش درآورد و یکی رو داد به نیلا و اون یکی رو خودش برداشت.سریع شروع کردن به اینور و اونور رفتن!من و مانی هم عین بز بهشون نگاه میکردیم!رفتن طبقه دوم.انگار داشتن دنبال چیزی میگشتن!بعد یه ذره گشتن با خوشحالی چند تا کتاب رو جابجا کردن و یکی از کتابای قطور رو که قبلا برداشته بودن گذاشتن سر جاش که یهو یه قسمت کوچیک از قفسه ی کتابا رفت کنار و یه دریچه پدیدار شد!با کنجکاوی یه نگاهی بهش انداختم!توش یه سری پرونده بود.سریع یه ساک برداشتن و یه چند تا از پرونده ها رو گذاشتن توش ولی من کلا حواسم به کتابی بود که تو قفسه کناری بود.یه کتاب رنگ و رو رفته که داد میزد خیلی قدیمیه!خودمم تعجب کرده بودم که چجوری جذب همچین کتابی شدم!لامصب کشش داشت!آروم از تو قفسه درآوردمش و بازش کردم.همونطور که حدس میزدم!یه کتاب دست نوشت!چشمم که به عنوان کتاب افتاد انگار دنیا رو بهم دادن!از خوشحالی زبونم بند اومده بود و نمیتونستم حرف بزنم!مانی متعجب اومد سمتم.

مانی:چیکار میکنی؟این فسیل چیه گرفتی دستت؟

فقط نگاش کردم!

متعجب به عنوان کتاب نگاه کرد که مثل من نیشش باز شد!





«رمزگشایی اعداد!»

تا اومد چیزی بگه نیکا گفت:دارین چیکار میکنین؟باید زودتر برگردیم!

سانیار:من این کتابو میخوام!

نیکا:الان وقت کسب دانش نیست!

سانیار:ولی من این کتابو میخوام!خیلی وقته دنبالشم!

نیکا:باشه بابا!مال خودت!فقط زود باشین!

با دقت کتابو گذاشتم تو کولم و دنبال نیکا رفتم.سوار آسانسور شدیم و برگشتیم بیرون!اصلا برام مهم نبود که چرا فقط رفتیم سراغ کتابخونه و انقدر سریع برگشتیم!تنها چیزی که برام مهم بود کتابی بود که همراهمه!یعنی واقعا امکان داره؟یعنی تموم شد؟یعنی واقعا میتونم اون صفحه ی اعداد لعنتی رو رمز گشایی کنم؟یعنی میشه اطلاعات توش رو بدست بیارم؟آروم و بی سر و صدا داشتیم برمیگشتیم سمت مجتمع که حس کردم یه لحظه صدای پچ پچ شنیدم!سریع سر جام خشک شدم!کنجکاو برگشتم سمت بچه ها که دیدم اونا هم خشک شدن...پس فقط من صدای پچ پچ نشنیدم!

یه گوشه قایم شدیم.سه نفر کاملا سیاه پوش از پشت مجتمع کناری بیرون اومدن و نیم خیز راه افتادن سمت بلوک 13!

مانی:محافظن؟

چپ چپ نگاش کردم!

romangram.com | @romangram_com