#ریما_پارت_109
رادین با خنده نشست سر جاش و گفت:بیا..بیا قربونت برم خودم ماچت میکنم!
رامتین با ناز نشست کنار رادین.
رادین با خنده محکم لپشو بوسید.
به شوخی بود ولی من خیلی خوب میفهمیدم که با تمام وجود و علاقش به رامتین داره خالصانه بهترین دوستش رو میبوسه!
نمیخوام!خب...حسودیم میشه!
رادین دوباره رو پام دراز کشید و ایندفعه رامیتن هم رو پای رادین دراز کشید.بچه ها هم هر کدوم هم دیگه رو تکیه گاه قرار داده بودن و داشتن آفتاب میگرفتن!هر کس تو فکر خودش بود.
منم ذهنم درگیر بود...درگیر بازیه جدیدی که دارم با زندگیم میکنم!
دیگه خسته شدم....یه جوری باید به جوجه پلیسمون کمک کنم و متوجه خودم بکنمش!دیگه پنهان کاری بسه.....وقت نمایشه!
نیم ساعتی میشد که بچه ها رفتن تو ولی من دلم نمیاد که غروب آفتاب رو از دست بدم!رایانم هنوز رو پام دراز کشیده بود و زل زده بود به من!
رایان:چی رو میخوای ببینی؟
ریما:زیبا ترین آفریده ی خدا!تو یه ساعته به چی زل زدی؟
با لبخند بهم نگاه کرد و آروم گفت:زیباترین آفریده ی خدا!
یه حس خیلی قشنگی تمام وجودمو گرفت.خم شدم و کوتاه بوسیدمش.
رایان معترض گفت:یا بوس نده یا میدی درست و حسابی بده!چرا ضدحال میزنی؟
با خنده گفتم:همینم ریسک بود!اگه بچه ها ببینن چه فکرایی که نمیکنن!
رایان:همین الانشم چه فکرایی که کردن!یه ساعته کنار ساحل وردل همدیگه لم دادیم و دا...
romangram.com | @romangram_com