#ریما_پارت_106


ریما:من خوابم نمیاد…گرسنمه!





دستم رو دستگیره بود که از پشت بغلم کرد.

با صدای لرزون دم گوشم گفت:دیوونم نکن ریما!

فشار دستاش روی رونام و پهلوهام حالمو داشت عوض میکرد.

نالیدم:رایان تو رو خدا اذیت نکن!

رایان:باشه گلم.لااقل لباتو ازم دریغ نکن که اگه اینجوری برم سر میز همه میفهمن خمار چیم!

با خجالت سرمو انداختم پایین!برم گردوند سمت خودش و بی معطلی لباشو گذاشت رو لبم!بعد 10 دقیقه آقا بالاخره رضایت داد ولم کنه تازه قول گرفت بقیشو بعدا باهام حساب کنه!

سر میز همه منتظر ما بودن و با ورودمون به غذا حمله کردن!رادین شیطون نگام کرد که تا بناگوش سرخ شدم!رامتین هم تا ما رو دید ریز خندید!بقیه هم مشکوک نگامون میکردن!همه ی اینا دست به دست هم دادن تا ناهار کوفتمون شه!البته رایان اصلا به روی خودش نمیاورد و وضعش بهتر بود!

ناهار که کوفتم شد.بعد ناهار پسرا هرکودومشون یه ور ولو شدن و خر و پفشون رفت هوا!البته ناحقی نشه…هیچ کدوم خر و پف نمیکردن!رایان با بالش اومد پایین پام دراز کشید.چپ چپ نگاش کردم!

طلبکار گفت:تابحال چشم رو هم نذاشتم!تو بودی میتونستیتو اون وضع بخوابی؟

براش چشم غره رفتم و دوباره مشغول برنامه نویسی شدم.

چشمامو مالیدم و به اعداد روی صفحه خیره شدم.خودکارمو بین انگشت شصت و اشارم چرخوندم و خیره شدم بهش.رایان که نیم ساعتی میشد بیدارشده خودشو پرت کرد کنارم.

رایان:چه میکنی آبجی جونم؟

با غیض نگاش کردم که با خنده گفت:دیدی چه حالی داره؟حالا من دقیقا همین حس رو داشتم وقتی بهم میگفتی داداش!

romangram.com | @romangram_com