#ریما_پارت_104


رایان که هنوز متوجه رادین نشده بود با خنده گفت:ریما تا حالا دقت نکرده بودم بدنت انقدر سفیده!

جــان؟بدن؟سریع یه نگاه به خودم انداختم که دیدم ای داد!بی شرف شدم رفـــــــــــت!این بیشعور کی تاپمو درآورده بود؟با خجالت یه جیغ کشیدم و چپیدم زیر پتو!دلم میخواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه!

رایان با ذوق خندید و گفت:یه جوری میکنی انگار نه انگار دو ساعته همینجوری تو بغل بنده تشریف داری و منو تا مرض سکته بردی!بابا منم مردم!کی میشه مال من شی؟

با حرص گفتم:خفه شو بزغاله!

یهو با صدای خنده ی رادین از جا پریدم!چنان قهقهه میزد دوست داشتم بمیرم از خجالت!

رایان متعجب و هل گفت:رادین!از کی تا حالا اینجایی؟من…یعنی ما…!

الان وقته تته پتست؟آبروم رفت!

رادین با خنده گفت:از اولش!حالا هم سرخ و سفید شدن بسه!بیاین بریم ناهار بخوریم که تلف شدیم از گرسنگی!فکر کنم رامتین سامیار و امیر رو خورده رفته سراغ بقیه!

رایان سریع گفت:باشه…باشه…تو برو ما هم الان میام!

رادین با خنده رفت بیرون.صدای در که اومد با حرص از زیر پتو اومدم بیرون.

با حرص جیغ زدم:رایان!آبروم رفت!چرا هر چی بهت میگم ولم ککن تنها نیستیم میگی بوس بوس !حالا خوب شد؟آبرومون رفت!

دیدم صداش درنمیاد.چشمامو که از حرص بسته بودم باز کردم دیدم با دهن نیمه باز و چشمای خمار زل زده به بالا تنم!خاک تو سر هیزت کنم!با حرص یه جیغ کشیدم و افتادم دنبالش!

بالاخره دم در خفتش کردم.

ریما:واستا ببینم کروکدیل!

رایان داشت میخندید که یهو اخماش رفت تو هم و دستشو گذاشت رو قفسه سینش!

قلبم از حرکت ایستاد!رایان از بچگی مشکل قلبی داشت!درسته که زیاد جدی نبود ولی حتما نیاز به قرصاش داشت!

romangram.com | @romangram_com