#ریما_پارت_102


یه ذره فکر کرد و لب و لوچشو کج کرد و گفت:هم خفنیتش هم نیلا هم پول خوبش!

با پوزخند گفتم:حالا از کجا میدونی پولش خوبه؟

مانی:اگه خوب نبود نمیتونستن از این لنزای تعجیل هویت بخرن!

ابرمو انداختم بالا و نیشخند زدم!

آروم گفت:الان این یعنی خوبه ادامه بده؟

سانیار:دقیقا!

مانی:این لنزایی که نیکا ازش استفاده میکنه که گیر اسکنر ها نیوفته هر کدوم حداقل 20تا 25یلیون پولشه!

متعجب گفتم:مطمئنی؟

مانی:آره!چند وقت پیش یه مقاله در موردشون خونده بودم!پولدارن جون داداش!

ریما**

ریما:همه ی وسایلتون رو جمع کردین؟چیزی جا نذاشتین؟

همه با هم یکصدا گفتن:نــــــــــــــخیر!

من و رایان و رادین و رامتین با لندکروز من رفتیم و رضا و سامیار و امیر با پرادوی اشکان!چشم اشکان بیچاره رو دور دیدن و ماشین و کارت سوختشو بلند کردن!خیلی دوست داشتم صبر کنم تا اشکانم از مسافرت کاریش برگرده و بعد بیایم شمال ولی رایان دیگه داشت مخمو میخورد!خیلی وقت بود بهش قول داده بودم که یه سفر شمال بیایم.خودم چند باری اومده بودم ولی تابحال رایان رو با خودم نیاورده بودم.جاده چالوس از همیشه سرسبز تر به نظر میرسید و بچه ها حسابی سرحال شده بودن.یه ماه بعد از سرپا شدن کارخونه ی سعید خیلی رو بچه ها فشار بود.همشون چه از نظر فکری چه از نظر جسمی داغون بودن!بعد 3 ساعت رسیدیم چالوس.بچه ها ریختن پایین و یه عالمه تنقلات گرفتن و دوباره راه افتادیم.چند ساعت بعد ماشنا تو حیاط ویلا پارک بود و ماهم چمدون بدست داشتیم میرفتیم سمت ویلا.ویلا فضای سبز و دلبازی داشت و بچه ها رو خیلی سرحال آورده بود.بیچاره ها انقدر تو دفترشون و فضای بسته موندن که یادشون رفت گل و بلبل چه شکلیه!

انقدر خمار خواب بودم که اصلا نفهمیدم چمدونم رو کجا ول کردم و تو کدوم اتاق خواب رفتم!بدیه اینکه نمیتونم تو ماشین بخوابم همینه!تازه خوابم برده بود که در باز شد و یه نفر اومد تو.اصلا حوصله نداشتم برگردم ببینم کیه!اومد و کنارم دراز کشید!رایـان!سرمو بلند کرد و بازوشو گذاشت زیر سرم و منو کشید تو بغلش

.خمار گفتم:نکن رایان!

ریز خندید و لبشو گذاشت رو لبم.انقدر خسته و خمار بودم که ترجیح دادم بیخیالش شم و بذارم هرکاری دوست داره بکنه!

romangram.com | @romangram_com