#ریما_پارت_101


سانیار:چه فرقی داره؟بزنین بریم!

اون دو تا کنه هم رو از هم جدا کردیم و راه افتادیم سمت بلوک 13!

نزدیک دیوار 7،8 نفر قدم رو میرفتن.قدشون بلند بود و هیکلی بودن!مانی قفل کرده بود سرشون!

نیکا و نیلا از تو جیبش.م یه سری لوله ی چوبی مثللوله خودکار بیرون آوردن و شروع کردن به نشونه رفتن .با هر فوتشون یه نفر بیهوش میوفتاد رو زمین!

مانی آروم گفت:اه ه ه ه!چه خفن!

بعد 5 دقیقه همشون بیهوش رو زمین افتاده بودن.من و مانب 2 دقیقه ای همشون رو جمع کردیم و بردیم یه گوشه.دنبال نیکا راه افتادیم.انگار راه رو بلد بود!جلوی یه در واستاد که رمز خور بود.رمز رو وارد کرد و در باز شد!یه در دیگه پشتش بود که انگار آسانسور بود!اسکن چشمی داشت.نیکا بی خیال رفت جلوی اسکن و اسکنر یه دور چشماشو اسکن کرد.چراغ سبز شد و در آسانسور باز!پس لنز چشم نیکا...اوف خدا!تو آسانسور ذهنم خیلی درگیر بود.از یه طرف لنز چشم نیکا،رمز ورودی و از همه بدتر...وقتی اسکنر سبز شد یه آرمی روی مانیتورش اومد.عکس یه شیر نر بود که یه مار کبری دورش چنبره زده بود!از اون بدتر که آرمش حالت نماد های یونانی بود و این یعنی این آرم رمزیه،یه معنی خاصی داره که متاسفانه من اصلا ازش سر درنمیارم!

بی اختیار رو به نیکا گفتم:اون آرم...

نیکا:آرم این باند قاچاقه!زیاد ذهنتو درگیر نکن...کسی تا حالا نتونسته بفهمه معنیه این آرم چیه!

سانیار:رمز در ورودی رو از کجا آوردی؟

بی خیال گفت:پدرام بهم داد!

شکه گفتم:چــــــی؟

نیکا:پیج پیچی!ساکت شو ببینم!

همون لحظه آسانسور واستاد و دو تا بوق زد و چراغا قرمز شد!

نگران و کفری خیره شدم به نیکا.بی خیال رفت سمت اسکنر و یه جعبه ی کوچیک از جیبش درآورد.در جعبه رو که باز کرد فهمیدم لنزه.نیلا هم رفت کمکش و با دقت لنزمشکی رو از چشماش برداشت و لنز جدید رو براش گذاشت.رفت جلوی اسکنر و بعد 5 ثانیه اسکنر سبز شد و آسانسور دوباره راه افتاد!

مانی بهم نزدیک شد و گفت:اه ه ه ه!چقدر خفنن!اگه میدونستم جاسوسی انقدر خفنیت داره بجای پلیسی میرفتم جاسوس میشدم!

با پوزخند آروم گفتم:واسه خفنیتش میخواستی جاسوس بشی یا همکارایی مثل نیلا خانوم؟

romangram.com | @romangram_com