#پسرای_بازیگوش_پارت_85
دستمو روسرم گذاشتم و ناله کردم...
_واای سرم.
چهرش نگران شد...
_حالتون خوبه؟ چی شد؟نگاهی مظلومانه بهش انداختم.
دختر بیچاره قدرت حمل منو نداشت منم خودمو انداخته بودم روش، با دست اتاقمو نشونش دادم ،تاخواست منو بزاره رو تخت،یکی از بندهای روی شونشو باخودم کشیدم ،کمی از نیم تنش معلوم شد..
دستشو رو دهنش گذاشتو هــــین بلندی کشید.
منم ادای آدمای مستو دراوردم،حرفامو کشیده میگفتم
_ببخشیــــد دست خودم نبود
کنارم نشست
_اشکال نداره
سرمو به شونش نزدیک کردمو چس ناله هامو شروع کردم ،از عشقی که ولم کرده بود گفتم از خاطره هایی که روی این تخت باهاش داشتم گفتم ،خودمم داشت باورم میشد این داستانو دیگه چه برسه به این حوریه بهشتی که اشک از چشماش درحال چکیدن بود...
گونه ی اشکیشو بوس کردمو تو بغلم گرفتمش
صورتمو بین موهاش فرو کردمو،بالذت بو کشیدم...
اووووم عجب بویی میداد...
سرشو بالا گرفت ،دوباره جای لبخند، یه غم ناشناخته ای مهمون چشمام کردم ،عجب نقشی بازی میکنما! برم بازیگر بشم...
دستشو نوازش گونه رو صورتم کشید..
_بمیرم برات تو چیا کشیدی !
romangram.com | @romangram_com