#پسرای_بازیگوش_پارت_74

به چاپلوسیش خنده ای کردم...

حسین"

تمام وسایلو جا دادم توی صندق ،عقب ماشین ،میلاد سوار ماشین شده بود ،تو دلم عروسی بود .خیلی هوس مهمونیو شراب و دختر کرده بودم ،نه ماه برای منی که، هر شب دختری مهمون تختم بود مدت زیادیه...


امیر"


با نــــه بلندی که گفتم همه بچها ترسیدن
امیر علی_امیر داد نزن مثل ادم بگو نه!
_اصلا معلوم هست شما چی میگید مهمونی تو خونه ای بگیریم که دریا شبو،روزشو توش میگذرونه؟!
رضا_خب اینجا مهمونی نمیگیریم!
میلاد_یه کلام از مادر عروس،اخه آیکیو کجاپس مهمونی بگیریم؟ مکان داری؟
کمی سرشو خاروند
رضا_نه
حسین_پس زرنزن.
رضا_ اِااااا

romangram.com | @romangram_com