#پسرای_بازیگوش_پارت_61
حسین"
دریارو تو سبدش گذاشتم،باخودم فکر کردم این بچه بعدا که بزرگ بشه نمیگه چرا من اتاق ندارم ؟
تخت ندارم ؟
کمد ندارم که لباسامو توش بچینم؟
باید بچها که اومدن در مورد این موضوع باهاشون صحبت کنم.
لپ دریا کوچولو رو کشیدم ،امروز مدام بهش یاد دادم که بهم بگه بابا....
اما متاسفانه هیچ واکنشی نشون نداد...
_بگو بابا
_ب...ب
_بابا
دهنمو مثل غار باز میکردم
ذوقی کرد
_چیه ،کوچولو !خوشت اومده؟
صدای چرخش کلید توی قفل نشون از اومدن بچها میداد...
اول امیر علی وارد شد ،صورتش داغون شده بود،کی جرات کرده همچین بلایی سرش بیاره؟
سلام کوتاهی داد،سعی میکرد چشم تو چشم نشیم ،با دریا بازی میکرد...
ابروهام گره شد...
باصدایی،که سعی میکردم،بالا نره گفتم:
romangram.com | @romangram_com