#پسرای_بازیگوش_پارت_42

_پریچهر،راستش(یکم من،من کردم)،اون زمان که باهم رابطه داشتیم ،بعدش چکار کردی ؟
بااین حرفم مثل بمب ترکید...
_به چه حقی زنگ زدیو این چرندیاتو میگی،تمام زندگیمو نابود کردی،فرصت ازدواجو ازم گرفتی ،پیش خانوادم روسیاهم کردی حالا ازم میپرسی بعد از تو چکار کردم؟
_من...(فرصت صحبت بهم ندادو مابین،حرفم پرید...)
_نمیخوام دیگه هیچی بشنوم ،نمیخوام دیگه شمارت روی گوشیم بیفته ،دیدار به قیامت .
گوشی رو قطع کرد چنگی میان موهام زدمو،زیر لب زمزمه کردم...
_لعنتی...
مشتی به هوا کوبیدم.
درسته بد کرده بودم،اما خودش میخواست،بارها بهش گفتم که این رابطه هیچ وقت موندگار نیست ،اما باز پافشاری میکرد،فکر میکرد،باعشقش میتونه موندگارم کنه!هیچ زور ی نبود،خودش این رابطه رو میخواست...


امیرعلی"


روی تخت دراز کشیده بودمو دوتا دستمو زیر سرم گذاشتم،به سقف خیره بودم.
به دریا فکر کردم ،به چشمای رنگیش ،به این که ممکنه دختر من باشه !به خانوادم که اگه بفهمن؛منو از همه چی محروم میکنن...
تو دلم به شانس امیر حسودی کردم ،که از این قضیه در رفت ،حالا بین منو حسینو میلادو رضا یکیمون ،به دردسر افتاده بودیم .
به عادت همیشه پتو رو مچاله کردمو لای پام گذاشتم.
ذهنمو از تمام فکرا ،حرفا دور کردم،به این فکر کردم که؛خواب بعد از ظهر خیلی کیف میده....

romangram.com | @romangram_com