#پسرای_بازیگوش_پارت_162
پنجه ای به موهام زدم...
_واااااای چرا این دوتا طفل معصومو بدبخت کردی؟ حالا زندگیت درست شد؟ رو غلتک افتاد؟چراانقدر تو احمقی؟!
گریه اش اوج گرفت....
شالش کمی عقب رفته بود،دست بردمو جلو کشیدمش ،خدارو شکر گفتم به خاطر خلوط بودن پارک.
روبه روش روی دو زانو نشستم ،هنوزم دوسش داشتم ،هنوز هم اولین عشقم بود،امامال یکی دیگه بود ،نباید به چشم خواستن نگاهش میکردم.
دستمالی از جیب پیراهنم دراوردمو اشکاشو پاک کردم...
_عادله ،هر زندگی پستی بلندی داره ،روزای خوشو روزای ناراحتی داره ،قرار نیس با یه اتفاق بد پشت پا بزنی به خانواده ای که چشم امیدشون تویی...
یه فرصت دیگه به ارش بده ،باهم کمکش میکنیم تا از این منجلاب بیرون بیاد...
چشمای اشکیشو بهم دوخت...
_اخه چجوری؟ باچه امیدی؟ ارش الان فراریه از دست طلب کاراش!
_نمیدونی کجا میشه پیداش کرد؟
_نه چند ماهه ازش خبر ندارم.
_هووووووف
_نمیخوام باهاش زندگی کنم
عصبی شدم...
_مگه شهرهرته؟ پس بچهات این وسط چی میشن؟
_نیاز به بابای معتاد ندارن...
_عادله ،چرا چرت میگی؟ ادم پدر معتاد داشته باشه بهتر از بی پدریه...)
romangram.com | @romangram_com