#پسرای_بازیگوش_پارت_157

میلاد_نه باو این چه حرفیه همین چایی لبسوز،عالیه.
حسین_خانوم احمدی یه سوال بپرسم؟
_بله حتما!
_پدرتون کاملا فلاجا؟
صدایش بغض دارشد....
_فقط سرشو گردنشو میتونه تکون بده...
رضا_انشاالله خداشفاشون بده.
صدای پیره مرد بلندشد
_نازنین ،بابا،نازنین؟
احمدی روی زانو به سمت پدرش رفتو گفت:
_جانم بابا؟
_مهمون داریم؟عزیز بابا.
_اره بابا جون ،رئیس شرکتمون لطف کردن منو رسوندن.
_خیر ببینن انشاالله
میلاد بلندشدو پایین تختش نشست،دستشو تو دستش گرفت.
_سلام اقای احمدی،حالتون بهتره؟
نفس عمیقی کشید
_چی بگم پسرم؟شدم وبال گردن این دختر کاشک خدا ازم راضی بشو بمیرم.
احمدی اعتراض گونه بابای گفت...

romangram.com | @romangram_com