#پسرای_بازیگوش_پارت_147
هنوز دکمه های شلوارمو نبسته بودم که زنگ خونه، پشت سرهم زده میشد...
باعجله زیپ شلوارمو باکشیدمو از اتاق بیرون زدم ،همزمان بابیرون اومدن من،امیر علیم درب ورودی رو باز کرد...
مردی قدکوتاه و کپـــــل که تمام موهاش از خیسی به کف سرش چسبیده بود،با عصبانیتی وصف نشدنی وارد خونه شدو شروع کرد بدو بیراه گفتن،امیر علیم که نمیدونست قضیه از چه قراره باهاش گلاویز شد،حسینم پشت امیر علی دراومدو جفتی ،مرد کپــــولو کوبوندن....
میلاد و امیرم پادرمیونی کردنو وسط دعوارو گرفتن ،منم مثل گربه ی شرک مظلوم نگاهشون میکردم،میلاد که دید اوضاع خیطه اومد در گوشم گفت ادای عقب افتادهارو دربیارم
_چی؟؟
_مــــرگ ،کاریو که گفتم انجام بده.
ازم فاصلا گرفت...
مجبور شدم...
منم لبمو کجو کوله کردمو دستو پاهامو مثل عقب افتادها کردمو ،شلان جلو رفتم ،بچها به جز میلاد ،فکشون زمین افتاده بود،میلاد رو کرد به مرده و گفت:
_اقا تورو خداشرمنده ،این داداشمون عقب موندست،اون بود از بالا رو سرتون دستشویی کرد.
امیر علیو حسین همزمان ،چــــــی بلندی گفتن،میلاد با چشم بهشون فهموند خفه خون بگیرن ،مرده یکم اروم تر شده بودوبا ترحم نگاهم میکرد.
صدامو کلفت کردمو اجازه دادم یکم اب دهنم از لبم سرازیر باشه.
سمتش رفتمو دستمو باز کردم به نیت بغل گرفتنش...
باترس خودشو عقب کشید منم برای بغل گرفتنش بیشتر تلاش کردم...
بدبخت از ترس، رخ سفید کرده بود،ترجیح داد فرار کنه..
میلاد دستشو گرفتو دوباره ازش عذر خواهی کرد،اونم بدون خداحافظی گفتن ازخونه بیرون زد،بابسته شدن درب شلیک خنده ی همشون به اسمون پرتاب شد
حسین میون خنده گفت:
_دهنت سرویس،چه خوب نقش عقب موندهارودر میوردی.
romangram.com | @romangram_com