#پسرای_بازیگوش_پارت_106

_چی چیو چادرین یه نگاه بهشون بنداز ،دوستای قوزمیتتن.
امیر باعصبانیت نگاهی بهمون انداخت
و چندش وار نگاهمون کرد
_نچ نچ این چه وضعشه؟ زن شدید ،مسخره بازیم حدی داره،انقدر بدبخت شدید چادر سرتون میکنید؟
تامیومدیم جواب بدیم دوباره شروع میکرد به گفتن، با حسین رگباری بسته بودن بهمون....
به زور قضیه رو براشون توضیح دادیم حسین از خنده که هی سرشو میزد تو کاپوت ماشین ،اما امیـــــر قد فقط لبخند ملیح تحویلمو میداد باخنده های ما دریا هم میخندید ،چندتا دندونی که تازه دراومده بود مثل نگین تو دهنش میدرخشید.

امیر"

روی دستای دریا کوچولو پماد میزدمو ،اونم باگریه میخواست از زیر دستم فرار کنه ،یک هفته است که خونه ایم.
به قول میلاد بهتره شرکتو تعطیل کنیم،از تمام کارامون عقب افتادیم ،پروژه ای که زیر دستمون بود و به بهترین جاهاش رسیده بودیم از دستمون در رفت ،دیگه دریا محبوبیت سابقو تو دلمون نداشت ،چون همش مایه ی دردسر بود.....
دادی سرش کشیدمو نشوندمش سر جاش از بس ورجه وورجه میکرد رو مخم رفته بود ،بغض کرده نگاهم میکرد ،تو تختش نشوندمشو به پذیرایی رفتم پیش بچها...
فقط حسین بُغ کرده ، به سقف خیره بود،خودمو رو کاناپه انداختم...
حسین همچنان سقفو نگاه میکرد...
حسین_امیر؟
_ها؟
_هامبورگ ،بگو بله؟
_بگو؟
_از دریا بدم میاد همش باعث بدبختیمون میشه!

romangram.com | @romangram_com