#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_81
گوشيمو قطع كردم و انداختمش روى تخت و خودمم مستقيم از پله ها رفتم پايين.
مامان براى ناهار مرغ درست كرده بود
اُه .. حالم از مرغ بهم ميخوره !
خودمو روى كاناپه ى رو به رويى تلوزيون ولو كردم و مشغول تماشاى تلوزيون شدم ، تا موقعه اى كه ناهار آماده شه
بابا هنوز از شركت برنگشته بود ، جديداً كاراشون زياد شده بود ، بيچاره بابام
مامان به يه سبد ميوه به طرف من امد و نشست كنارم ، و مشغول پوست كندن يه سيب سرخ شد ...
مامان _ داشتى با كى حرف ميزدى هرچى صدات كردم جواب ندادى ؟
_ آخ ، ببخشيد اصن صداتونو نشنيدم
_ مامان _ ميدونم ، حالا باكى حرف ميزدى ؟
_ آرتان
سيبه رو به طرفم گرفتو گفت :
_ مامان _ خب ، چى گفت ؟؟
سيبو از دستش گرفتم
_ هيچى زنگ زده بود جواب آزمايشامونو بگه ...
با شنيدن اين حرف من حسابى هول شد و با استراب گفت :
romangram.com | @romangram_com