#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_71


بى بى درهمان حال وارد آشپزخونه شد و لنگان لنگان به كمك عصايش به طرف من امد ...

_بى بى _ فنجون داماد رو جلوتر ازهمه بذار تا با بقيه قاطى نشه !

متعجب به بى بى نگاه كردم

_چرا ؟!

_بى بى _ واسه اينكه ميخوام توش نمك و فلفل سياه بريزم !

با تعجب جيغ كشيدم :

_ بله ؟!

_بى بى _ اين يه رسم تو خانواده ى ماست ... شب خاستگارى تو ليوان داماد نمك و فلفل مى ريزيم و بهش ميديم تا بخوره ... عروسم بايد بره و وقتى داماد داره چاييشو ميخوره روبه رويش بشينه ... اگه داماد تونست بفهمه تو چاييش فلفله يعنى به دختر اهميتى نميده .. ولى اگه محو تماشا كردن عروس بشه و اصلا متوجه نشه تو چاييش چيزى ريخته شده ، يعنى يه عاشق واقعيه !

_ وايى بى بى .. خب معلومه كه ميفهمه .. مگه خره ! .. نه نميخواد ... يه امشبو بيخيال رسم و رسوم بشيد !

_بى بى _ ااااااا... دختر نترس نميخوايم بكشيمش كه ... فقط يه رسم قديمي تو خانواده ى ماست همين ... من شب خاستگارى مامان و باباتم تو ليوان بابات فلفل و نمك ريختم ...

_خب .. بابام فهميد ؟!

_بى بى _ نخير ... بابات تا قطره ى آخر ليوان چاييشو سركشيد و اصلا متوجه ى وجود فلفل در ليوانش نشد !

_آخه بى بى ميترسم اتفاقى بيفته ...

_بى بى _ نگران نباش ... خاستگارت چيزيش نميشه گدا!

از اين حرفش خنده ام گرفت

romangram.com | @romangram_com