#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_177


كه يهو چشمم خورد به گلدون كنار عسلى

سريع به سمت گلدون رفتم و كليدو داخلش مخفى كردم و خودمم رفتو دوباره نشستم روى تخت

بعد از كمى پندار با حوله ى آبى رنگى كه دورش پيچيده شده بود از حموم بيرون امد و نيم نگاهى به من انداخت و به سمت كمدش رفت .. كه متوجه شد در كمدش قفله و كليدش هم روش نيست ..

سعى كردم عادى رفتار كنم و به روش نيارم كه كليد كمدشو من برداشتم ...

پندار آه بلندى كشيد و گفت :

_پندار_ الآن مثلا دارى انتقام مى گيرى خانوم كوچولو ؟!

خودمو زدم به اون راه و با لحن عادى گفتم :

_ نميدونم راجب چى صحبت مى كنى آقا بزرگه !

با عصبانيت چنگى به موهاى خيسش زد كه قطره هاى آب ازش ميچكيد ...

_پندار _ پندار نيستم .. اگه بذارم تو قسر دربرى

_ باشه زنى .. حالا يكم به خودت برس مبادى ادب .. خوب نيست جلوى يه خانوم محترم با اين وضع اسفناك بگردى ... نگاش كن توروخدا .. مى خواد مثلا خرم كنه ...

باشه جيگر گرفتم ... خوش هيكلى ... بابى قيدى خودمو پرت كردم رو تخت

هنوز سرجاش با اعصبابى بهم ريخته .. بهم نگاه مى كرد

_ آخى روت نمى شه جلوى من لباس عوض كنى .. باشه من رومو مى كنم اونور .. تو كارتو بكن ..

_ تا 10 مى شمرم بايد كارتو كرده باشيا .. زياد دوست ندارم به پهلو بخوابم

romangram.com | @romangram_com