#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_176
بدون هيچ حرفى پريدم رو تخت كنارشو پشتمو بهش كردم و پتو رو كشيدم رومو خوابيدم
پندار نيشخندى زد و نيم خيز شد روم و درگوشم زمزمه كرد
_پندار_ شب بخير
اما جوابشو ندادم و پلكامو آروم روى هم گذاشتم و تا اينكه بالاخره خوابم برد
...
به سختى پلكامو باز كردم .. نور آفتاب از لاى پرده ى نيمه كشيده وارد اتاق شده بود ... سريع به ساعت روى عسلى كنارتخت نگاه كردم .. 9 بود .. سراسيمه بلند شدم و به طرف كمدم رفتم و از چمدونم كيف آرايش و شونه مو دراوردم تا بخودم يكم برسم ... تازه ياد پندار افتادم .. دوباره به طرف تخت برگشتم .. نبود .. مثل اينكه زودتر بيدارشده و رفته پايين .. توهمين فكر بودم كه صداى شُر و شُر شيرآب حمومى كه تو اتاق خواب بود بلندشد.. پس تو حمومه .. حالا خوبه اتفاقى بينمون نيفتاده .. والا ، الآن همه فكر مى كنن ديشب چى شده كه اين آقا رفته حموم !
حتى خودمم از فكر خودم خنده ام گرفت
اى بميرى تو صحرا كه انقدر منحرفى !
بعد از اينكه چهره ى زد و بى رنگو روحمو با آرايش درست كردم به طرف در رفتم تا از اتاق برم بيرون .. اما وقتى ياد ديشب و اون سوسكه افتادم نا خوداگاه برگشتمو نشستم روى تخت .. جرأت نداشتم تنها برم پايين !
بايد وايسم تا پندار ازحموم بياد باهم بريم .
تا اسمو پندارو بردم انگار كه چيزى رويادم امده باشه با فرياد گفتم :
_ پندار ! ... هنوز يادم نرفته كثافت چجورى ديشب منو گذاشت تو منگنه و مجبورم كرد شبو پيشش بخوابم .. حالا وقته انتقامه
ناخوداگاه از روى تخت بلند شدمو به طرف درحموم رفتم و مطمئن شدم كه حالا حالاها كارش اون تو طول ميكشه .. سپس به سمت كمدش رفتمو درشو قفل كردم و كليدم از روى در كمد برداشتم
چرخى اطرافم زدم .
خب اينو كجا قايم كنم كه نتونه پيداش كنه ؟
romangram.com | @romangram_com