#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_174
حشره ى وحشت ناكى به اسم سوسك روى دستم بود .. اونم بال دار !
سريع از جام بلند شدمو جيغ بلندى كشيدم .. اما انگار هيچكس صدامو نشنيد .. چون كسى به كمكم نيومد
سوسكه كه انگار ديونه شده بود با سرعت كف زمين راه مى رفت و گاهى هم پرواز مى كرد .. من كه كم مونده بود سكته كنم .. لى لى كنان درحالى كه جيغ مى زدم پله هارو دوتا يكى بالا رفتم و سراسيمه وارد اتاق پندار شدم .
پندار با ديدن چهره ى رنگ پريده ى من سيخ سر جاش نشست .. مثل اينكه بيچاره خواب بوده ، انقدر گريه كرده بودم كه به هق و هق افتادم .. پندار با ترس پرسيد :
_ پندار_ چى .. چى شده ؟!
لابه لاى گريه هام بريده بريده گفتم :
_ پند..ا.ر..پند...ار...
_پندار_ چى شده ؟؟ دزد امده ، جن ديدى ؟
_پندار.. سو .. سو ... سوسك
پندار با شنيدن اسم سوسك بلند و مستانه خنديد .. منم از خنده اون حسابى كفرى شدمو گريه ام خودبه خود بند امد .. و باعصبانيت گفتم
_ به چى ميخندى ؟!
_پندار_ به تو !
_ مرض به جاى اينكه بخندى بيا اون سوسكه رو بكش !
_پندار_ نميام
متعجب جيغ زدم
romangram.com | @romangram_com