#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_156
_ اوه اوه .. كجا با اين عجله پياده شو باهم بريم ، يه ليوان آببخور تا سكته نكردى !
ترانه كه ديگه خونش به جوش امده بود با عصبانيت گفت : وايىىىىىىى ..صحرااااااااا
امدم جوابشو بدم اما ديگه وقت نشد و اون سه تا بالاخره امدند ، سريع خودمونو جمع و جور كرديم و سعى كرديم بحثو عوض كنيم ، آب دهنمو قورت دادم و با قيافه ى حق بجانبى سمت پندار گفتم :
_ چ عجب ، ميخواستيد حالاهم نيايد ، شماها هميشه انقدر وقت شناسيد ؟؟ يه نگاه به ساعتت بنداز ، قرارما اين موقعه بود؟
پندار باپوزخند مسخره اى گفت :
پندار_ شما صبح ها سلام و صبح به خير بلد نيستى بگى ؟
خنده ام گرفت و با پرويى جواب دادم :
_ سلام صبحتون بخير ، حالا بگو چرا ديركردى ؟!
پندار در حالى كه سعى داشت خنده خودشو كنترل كنه گفت :
پندار _ خب چيكاركنيم ، تا بيام مامان بابامو دست به سركنم كه نيان فرودگاه ديرميشه ديگه ، يكمم خودم خواب موندم
زيرلب غريدم : آره .. يكم خواب موندى !
انگار كه صدامو شنيده باشه نيشخندى زد و چپ چپ نگاهم كرد ... بالاخره آرتان زبون باز كرد و گفت :
آرتان _ خب حالا اين چيزا رو بيخيال بيايد بريم تا از پرواز جانمونديم ..
همه بدون حرف به سمت جايگاه مخصوص پرواز راه افتاديم كه صداى عطسه ى ترانه بلند شد ، اولش توجهى نكردم اما وقتى دومين عطسه رو زد به سمتش برگشتمو با لحن مهربانى گفتم : حالت خوبه ترى ؟!
وايى ترى چى چى گفتم ، خودمم از مخفف كردن اسمش خنده ام گرفته بود ، اما سعى كردم به روى خودم نيارم ، ترانه در حالى كه عطسه سومشو ميزد گفت :
romangram.com | @romangram_com