#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_129


" ترانه "

با خستگى به آينه قدى فروشگاه خيره شدم و آدمس داخل دهنمو يه دور تو دهنم چرخوندم ....

يه شال قرمز سرم كرده بودم كه به موهاى لخت مشكي ام كه از گوشه ى شالم ريخته بود بيرون نماى زيادى ميداد ...

چند دقيقه اى به چهره ى خودم داخل آينه خيره شدم و به فكر فرو رفتم كه با صداى آرتان دوباره به خودم امدم ...

آرتان _ ترانه ..

به سمتش برگشتم و بهش نگاه كردم .... چند روز ديگه بيشتر تا سال نو نمانده ، امده بوديم با آرتان براى عيد خريد كنيم ...

پيراهن مشكى خوش دوختى رو جلوى خودش گرفته بود ...

آرتان _ ترانه اين لباسه بهم مياد ؟؟؟

كمى بهش نگاه كردم و هيكلش رو كاملا برانداز كردم ...

واقعا جذاب شده بود ... آب دهنمو قورت دادم و با لحن آرومى گفتم ...

_ اووووم ... نه !

آرتان _ خوبه ، پس ميخرمش !

متعجب بهش خيره شدم و پوزخندى زدم

پسره ى بيشعور احمق ... ديگه منتظر جوابى از من نشد و به طرف صندوق فروشگاه رفت تا لباسايى كه خريده بوديمو حساب كنه

منم كيفمو روى كولم جابجا كردم واز در فروشگاه بيرون رفتم

romangram.com | @romangram_com