#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_107
خواستم فرمونو بگيرم كه دستمو پس زد و به رانندگى ادامه داد ... داد زدم :
_ هومن خواهش مى كنم .. مامانم مياد خونه ميبينه من نيستم نگران ميشه
هومن _ بايد قبلا فكرشو مى كردى
گوشيمو از جيب شلوارم در اوردم و شماره ى مامانم رو گرفتم ... هومن گوشيم رو از دستم كشيد و از ماشين انداختش بيرون ....
داد زدم :
_ ديوونه شدى ... اگه دارى شوخى مي كنه بهتره تمومش كنى چون شوخي خيلى مسخره ايه
جوابى نداد ... يه دفعه ماشين وايساد ... روبه رومون باغ بود ... حتى نمى دونستم كجاييم ... گفت :
هومن _ پياده شو
گريه مى كردم و از ترس روى صندلى مچاله شده بودم ... وقتى ديد پياده نمى شم خودش امد و بازوم رو گرفت و به زور پيادم و كرد
با وجود مخالفت هاى من وارد باغ شده بود .... چه زورى داره اين الاغ خان ... حدود نيم ساعت رفتيم و هر دفعه هم از يه دوراهى گذشتيم ... باز خودمو روى زمين انداختم و با هق هق گفتم :
_ هومن تورو خدا ولم كن ...
به زور بلندم كرد و گفت :
هومن _ بايد قبلا فكرشو مى كردى صحرا خانوم ...
و باز راه افتاد و منم دنبال خودش كشيد ... بالاخره به يه كلبه چوبى رسيديم ... خودم رو عقب كشيدم و درحالى كه گريه مى كردم گفتم:
_ منو اوردى اينجا چيكار ؟
romangram.com | @romangram_com