#نیش_پارت_58
سکوت کرد نگاه پیروز را که سرتاپایش را نشانه رفته بود ندید. از کانال کولر صدای غش غش خنده ی زنان به گوش می رسید.
برخاست و قاب را روی پاتختی گذاشت. روبرویش ایستاد و تا حنانه به خودش بجنبد میان دستانش محصور کرد. حنانه سرخ شد و بغض کرد.
پیروز با لحن تمسخر امیز ریشخندش کرد.
- اوخی نازی حنانه ... تا حالا نامحرم انقد بهش نزدیک نشده ... بچه م خجالت می کشه!
حنانه دلگرم صدای شکوفه که از پایین شنیده می شد ترسی نداشت اما بیشتر خجالت کشید. پیروز به نرمی شالش را از دو طرف شانه اش پایین انداخت و کمی عقب رفت تا ازدیدن بالا تنه اش هم بی نصیب نمانده باشد. .حنانه عاصی و رنجیده از طرز نگاهش خواست شالش را مرتب کند که پیروز با تحکم گفت: دست نزن ... باید ببینم ارزش چنگ مالی کردنو داری یا نه؟
بعد با لحن چندش امیزی افزود: نه خوشم اومد ... خوب تیکه ای هستی!
حنانه با ناراحتی شالش را مرتب کرد که پیروز خیلی راحت دوباره به همش زد و باعث شد بیشتر احساس حقارت کند، بغض کرده گفت: اصلا من میرم پایین می گم که تو منو نمی خوای ... خوب شد؟
پیروز مچ دستش را نگه داشت و با تمسخر گفت: اِ ... یعنی تو منو می خوای؟!
اشک چشمان حنانه را تر کرد پیروز ادامه داد: حالا زر زر کردنات مونده ... واسه من تور پهن می کنی؟ تو؟ تو عددی نیستی ... حالا که منو کشوندی تو این خراب شده می خوای بلبل بشی ... تا حالا که لال بودی!
حنانه گفت: من به بابام گفتم که ... پیروز حرفش را برید و تلخ تر از پیش گفت: خفه شو لاشـ ... بابام بابام می کنه واسه من ... باباتم یکی لنگه ی تو با خودتون چی گفتین که پسره یه دونه س رستوران داره و وضعشون توپه ... .؟ کور خوندی اگه فکر کردی من ترو می گیرم بابات الان به خیالش چاه نفت کشف کرده ...
حنانه مچ دستش را به زور از میان انگشتان پیروز در اورد و نالید: اصلا می رم میگم تفاهم نداریم!
romangram.com | @romangram_com