#نیش_پارت_53
پیروز با نارحتی و پشیمانی گفت: مامان؟
- پیروز مریضی تو رمقم رو گرفته دیکه جونی ندارم یا منو به اروزم برسون و دم ِ رفتنی راحتم کن از فکرو خیال یا برو نبینمت، منم تو این خونه یه گوشه می میرم تا تو راحت شی ...
و گریه ی سوزناکی را اغاز کرد و سبب شد دخترها هم کنارش به گریه بنشینند. پوری که داخل شد طعنه زد: همینو می خوای؟ مامانم بکشی راحت شی ... . مگه این دختره چشه؟
خب نمیخوای بگو ما واسه ت چند تا ردیف کنیم ... پیروز 28 سالته رفتی دنبال دوست دختر بازی تازه؟ خب تو که نمی خواستی از اول می گفتی مامان بیچاره انقد امیدوار نشه ... (سرش را جلو برد و بغض الود ادامه داد) می دونی وضع قلبش چقد خرابه؟
و اشک ریزان به جانب مادرش رفت و با قربان صدقه گفت: مامان فرح ترو قران ... به فکر قلبت باش ... مامان؟!
و پیروز بی اختیار گفت: باشه بابا من ... من فقط می خواستم یه خورده بیشتر بشناسمش ... باشه می ریم خواستگاری خوبه مامان؟
چشمان گریان فرحناز خندی دو مظلومانه گفت: جون ِمامان راست می گی؟
پیروز تلخ خندیدو گفت: دورغم چیه؟
و رو به پوری گفت: حنا رفت؟
- اره بدو برو بهش می رسی.
حنانه به اصرار فرحناز و پوری دعوت چای را پذیرفته بود اما قبلش با پدرش صحبت کرد تا از او اجازه بگیرد. مثل همیشه پدرش با دیدن شماره ی حنانه سرد و بیحوصله گفت: هان چی شده
حنانه خیلی خلاصه قضیه را توضیح داد و ادرس خانه ی پیروز را گفت. با شنیدن ادرس، لحن ِ پدرش کنجکاو شد و پرسید: خونه ی خودشونه؟
romangram.com | @romangram_com