#نیاز_پارت_160
باید خونسرد و با درایت عمل میکردم ..کوچکترین حماقتی کار از کار گذشته ...
لرزش صدام رو با تموم قدرت حفظ میکنم و میگم ...
- برای چی اینجا اومدیم ..
خونسرد زیر چشمی نگاهی به سمتم میکنه و میگه
-یه کاره کوچولو دارم انجام بدم بعدش میریم ..پیاده شو ..
-من همینجا منتظر میمونم تا بیای ...
فکر کنم از صدام متوجه ترسم هم شد ..خندید ..دستش رو آورد و گونم روخیلی آروم کشید و گفت
-ترسو ... فقط بلدی جلو بقیه شاخ بشی ... به عمل که میرسه هیچی از دستت بر نمیاد اما شانس آوردی من هم آدمی نیستم که با هر کسی اون حس و حال خوب رو تقسیم کنم ... به قیافم نگاه نکن غلت اندازه ... اما بیشتر از یه دختر هجده ساله واسه بدنم ارزش قایلم ... از چشم من تو فقط یک دوستی که جنسش مخالفه منه ... وگرنه هیچ حسی بهت ندارم که بخوام خواسته ای هم ازت داشته باشم ...
حرفهاش با اینکه منطقی بود اما بدتر از صد تا خنجر بود که به قلبم فرو میکرد ... دلیلی نداشت این حس بی تفاوتیش رو نسبت به من اینقدر گوشزد کنه ...
خواستم بگم دروغ میگی برای بدنت ارزش قایلی و یا دروغ میگی که من برات بی ارزشم اگر بی ارزش بودم و یا تو حرمتی برای بدنت قایل بودی اونجور تو پارکینگ ... پس یکی از این خصوصیتی که گفتی دروغ محض بود ..اماباز پشیمون شدم اگر بحث اون اتفاق رو به میون میکشیدم معلوم بود که برای من هنوز اون اتفاق اولین و بهترین تجربه زندگیم بود ...
دستم روی پاهام از شدت حرص مشت شده بود ..اینقدر که ناخونهام فشار بدی به کف دستم وارد میکرد ... باید جوری حرف میزدم که متوجه باور نکردن حرفهاش از سمت من میشد ...
-رفتارتون بر عکس گفته هاتون رو نشون میده ...
تیز تر از این حرفها بود که نخواد منظورم رو بگیره اما فکر نمیکردم اینقدر تیز هست که حتی فکرم هم بخونه ...
-اوف ناراحت نشو خانوم کوچولو ... اون اتفاق اونروز فقط و فقط برای اولتیماتوم بود ... نکنه برداشت دیگه ای ازش داشتی ؟
وای باز ضایع شدم آخه مگه چقدر کلمه تو دنیا وجود داشت که میتونستم تو اون موقعیت ازش استفاده کنم ؟
اضطراب داشتم مبادا با کلمات طوری بازی کنم که بر علیه خودم برداشت بشه ...
اخمی کردم و همونطور که لرزش کمی تو صدام حس میشد گفتم
-برداشت ؟اون هم از کار وقیح و غیر قابل تحمل شما ؟ خیلی برای خودم متاسفم که اولین تجربه زندگیم رو اونطور اسفناک و با شخصی مثل شما داشتم ..
جمله آخرم رو از ته دل نا خواسته از روی فشار عجیبی که به قلبم وارد شده بود گفتم ..حس واقعیم تو اون لحظه نا خواسته بیان شده بود ..بغض عجیبی گلوم رو برداشته بود اما از تنها کاری که متنفر و فراری بودم نشون دادن ضعفم در مقابل کسی بود ..به هر زحمتی بود بغضم رو نگه داشتم ..تنها راه پنهون کردن اون بغض لعنتی کمتر حرف زدن بود ...
پوزخندی رو لبهاش نشسته بود که بیشتر از حس خوشایند بعد از ظهرم که نسبت بهش پیدا کرده بودم حس تنفر بهم دست داده بود ..
- نمیخوای بگی که اون اتفاق کوتاه تو پارکینگ اولین تجربه زندگیت بوده ؟
الان باید خجالت میکشیدم یا با افتخار میگفتم آره ؟
- فکر نمیکنم چندان مهم باشه اما اون ارزشی که چند لحظه پیش ازش دم میزدید اصلا بهتون نمیاد ... الان لطف کنید یا بزارید من برم خونه یا زود تر کارتون رو برسید و منم برسونید تا یه مسیری ...
خنده رو لبهاش خشک شد ..جدی تو چشمهام نگاهی کرد و گفت ..
@romangram_com