#نیاز_پارت_158

-نیازاینجا جای این لجبازی ها نیست ... بشین حرف میزنیم ...
خواستم به حرفش گوش بدم که دیدم عرفان اومده بود دم در و تا منو دید متعجب به سمتم اومد ...
- ا داری میری ؟ بابا تازه سر شبه که ...
نگاهی به ماشین کیان کرد .معلوم بود حسابی جا خورده بود، اما باز خونسرد و بی اعتنا به ماشین و راننده داخلش به من نگاه کرد و خودش رو منتظر جوابم نشون داد ...
اصلاراهی نبود برای دور زدن و یا سر باز کردن از جواب دادن ..لبخندی طبق عادت با ناز همیشگیم تحویلش دادم و گفتم ...
- نه دیگه کمی خستم ..ترجیح میدم منزل استراحت کنم ...
نیم نگاهی سمت کیان انداختم به روبرو نگاه میکرد و به منظور انتظار روی فرمون ضرب گرفته بود ...
عرفان دستش رو تا کتش کرد و کیفش رو در آورد ..کیف چرم قهوه ای ..از داخلش خیلی مسلط یک کارت درآورد و به طرفم گرفت ...
- امشب با توجه به گفته هاتون عذرتون موجهه اما بار بعد خیر ..این کارت منه ..خوشحال میشم باز ببینمت ... مراقب خودت باش ...
بی ادبی دیدم اگر کارتش رو قبول نمیکردم ..من که زنگ بزن نبودم اما موقعیت عالی بود برای حرص خوردن کیان ..کارت رو گرفتم و با لبخند شیرینی گفتم
- ممنونم ..شب خوش ...
منتظر جواب نشدم و سوار شدم ... صدای کشیده شدن لاستیکها اینقدر زیاد بود که وقتی از آینه نگاه کردم همه به ما خیره شده بودند ...
اینقدر تیز و عصبی میروند که از ترسم تکیه دادم و خواستم کمربندم رو ببندم که گفت ...
--ترسو ...
از شنیدن این حرف جا خوردم باید جوابش رو میشنید ... به روبرو خیره شدم و از اونجا که میدونستم خونسردیم بیشتر حرصشو در میاره خونسرد گفتم ...
-احترام خودتون رو نگه دارید ...
خنده ای کرد و خیابون بلند زرافشان رو با سرعت زیادی میرفت ...
-اونوقت اگر نخوام نگه دارم چی میشه ؟
در واقع چیزی نمیشد ... نه من آدمی بودم که خودم رو از ماشین پرت کنم نه کسی بودم که عکس العملی در مقابل رفتار بدش داشته باشم ... اما باز ترجیح دادم خودم رو ضعیف نشون ندم ...
-اتفاقی که نباید بیوفته، میوفته ...
زمان اینقدر کوتاه بود که حتی نتونستم نفسم رو تازه کنم ... هنوز به آخرین کوچه خیابان زرافشان نرسیده بودیم که دیدم فرمون رو با همون سرعت چرخوند و وارد کوچه خلوتی شد ... جالب بود تمامیه کوچه ها نگهبان داشت جز اون کوچه ... شاید هم از شانس خوب یا بد ما بود ...
از اونجایی که هیچ شناختی به شهرک غرب نداشتم نمیدونستم راه خروجی به چه صورت و مسیری که داخلش بودیم و پشت سر میگذاشتیم از مسیر برگشتمون حساب میشد یا ...
کوچه نسبتا کوتاهی بود یا سرعت ما اوقدر زیادبود که سریع به انتهای کوچه رسیدیم ..
خیلی مسلط سمت راست کوچه زیر درختی پارک کرد و کمربندش رو باز کرد و کمی حایل به من نشست ...

@romangram_com