#نیاز_پارت_147

-این کارها بیشتر غیر قابل تحملت میکنه تا جذاب ... چراهر کاری که دلت میخواد رو میکنی ؟ مگه نگفتم دست خالی روم نمیشه ... دختره این همه زحمت کشیده برام لباس خریده اون وقت تو منو دست خالی برداشتی آوردی اینجا ... اینبار دیگه واقعا از دستت دلخورم ...
خواستم بیشتر ادامه بدم که دیدم اومد نزدیک و دستش رو دور کمرم انداخت و لبخند مصنوعی رو لبش گذاشت ... از این رفتار ش فهمیدم که غیر از منو خودش نفر سومی هم به ما نزدیک شده ...
دستم رو گذاشتم رو دستش که از رو کمرم برش دارم و برگردم که صدای آریا از پشت سرم اومد ...
-به به چه عجب کیان خان گل ... دیر کردی پسر ..زود تر از اینها منتظرت بودیم ...
با شنیدن صدای آریا یاد آخرین برخوردمون افتادم ..بی معرفتیش ... اینکه منو خودش رو با هم دوستهای صمیمی خوند و اونروز اونجور تنهام گذاشت ..
زمان مناسبی برای ادامه بحث با کیان نبود به یک سلام خشک و خالی بسنده کردم
-سلام نیاز جان ... خوبی شما ؟
من که سلام خشک و خالی تحویلش دادم پس این همه گرمی از کجا سرچشمه میگرفت ...
لبخندی رو لبهام نشوندم و گفتم
- ممنونم ... شما خوب هستین؟
کت شلوارش دقیقا همرنگ کیان بود تنها فرقش بستن کراوات سورمه ای رنگ آریا بود که اونها رو از لحاظ تیپی مجزا نشون میداد ...
تو چشمهام نگاه کرد و با لبخند گفت
- شکر ... نیاز جان شما هم مثل دکتر کم پیدایید ... در هر صورت تبریکات صمیمانه من رو بپذیرید بابت نامزدیه دوستتون ...
مجبور بودم طبق ادب من هم جوابگوی این تبریک باشم وگرنه اصلا دوست نداشتم باز دستخوش چرب زبونیش میشدم ...
-منم همینطور آریا جان ... بالطبع جای تبریک برای شما هم داره چون این داماد خوشبخت دوست صمیمیه شما و آقای دکتر هست ...
کیان هنوز دستش پشت کمر من بود ..اینقدر اضطراب برخورد با آریا رو داشتم که متوجه تماس دست کیان با کمرم نشدم..
یک قدم به جلو برداشتم تا دست کیان از پشتم جدا بشه ...
-ببخشید من سریع تر میرم داخل تا شما با هم راحت تر باشید ..
اینبار کیان با خنده ای مصنوعی گفت ..
-ما هم اینجا کاری نداریم که خبرها هر چی باشه اون تو هست ..بهتره با هم بریم ...
با این حرفش ناچار به همراهیشون شدم ... با هم به داخل رفتیم ...
سالن زیبا و شیکی که تمامیش با روبانهای سفید پهن تزیین شده بود و گلهای رز سفید که از در و دیوار به صورت ریس ریخته شده بود ... بساط موزیک رو طبقه دوبلکس خونه گذاشته شده بود و چندین پیشخدمت مرد با جلیقه و شلوار مشکی مشغول سرو انواع شات ها و مزه های مختلف بودند ... در کل و در نگاه اول تنها تو فیلمها این مجالس رو دیده بودم ...
با دیدن آرزو کمی خوشحال شدم چون از اون حس غریبی در میومدم ... چه لباسی تنش بود ... پیراهن قرمز چسب کوتاه که دکلته بودنش اندامش رو بیشتر در معرض دید میگذاشت ...
ازدورخرامان خرامان نزدیک اومد و لبخند به لب اظهار خشنودی کرد ...

@romangram_com