#نیاز_پارت_138

-خواهش میکنم بفرمایید ..
تازه یادم افتاد این مرد کیه ! صاحبخونمون بود ... روزی که با دریا میخواستیم بریم پارک لاله صاحبخونه قدیمیمون اومد گفت خونه رو به این آقا فروخته ... م*ر*ت*ی*ک*ه چشمهاش واسه خودش نیست ... حالا خوبه حجابم هم دارم ...
-حقیقتش ...
خواست ادامه بده که ماشین مدل بالای سفید رنگی جلوی در خونه و دقیقا پشت سرش ترمز کرد ...
با اون بلوز و شلوار خوابم همونجا خشکم زد ... دیگه آبی بود که از سرم گذشته بود چه یک وجب چه صد وجب ... از جام تکون نخوردم ... ماشین، همون ماشین کیان بود ...
این موقع ظهر این اینجا چی کار میکنه ؟ حالا دیگه در گیریهای ذهنیم دو تا شده ... یکی دلیل اومدن صاحب خونه جدید و اون یکی هم دلیل اومدن کیان اون هم اینجا جلوی در خونه من ...
از ماشین بدونه هیچ صبری پیاده شد ...
دونستن موضوع صاحبخونه برام ارجعیت داشت ...
دوباره چشمم رو به صورت قربانی دوختم و بی توجه به کیان گفتم ...
-شما امرتون رو بفرمایید جناب ...
قربانی انگار دوباره به خودش بیاد نگاهش رو چرخوند به سر و وضع من و گفت ...
-بله بله ... اما ایشون گویا با شما کار دارند ؟..
کنار چشم چرونیش فضول هم تشریف داشتند ...
- آقای محترم شما بفرمایید !
دیگه باید به پاهاش می افتادم تا به حرف بیاد ...
نگاهی سراسری به کیان انداخت و همونطور که کنجکاو بود به حرفهاش هم ادامه داد ...
حق داشت اینقدر کنجکاو بشه ... اون تیپی که کیان زده و با این ماشین مدل بالا اومده و داخل کوچه باریک و قدیمی میشه، هر کس دیگه ا ی هم بود جذب همچین زرق و برقی میشد ...
تیپ کیان هم که مثل همیشه ساده اما گیرا ... شلوار جین همراه با یک تیشرت سبز که واقعا روی پوست برنزش به خوبی خودش رو نشون میداد ...
همینطور که صاحبخونه صحبت میکرد کیان هم نزدیک میشد ... دیگه داشت به حرفهای اصلیش میرسید ...
بود هیچ یک از حرفهاش رو نمیفهمیدم ... مخصوصا زمانی که کیان دقیقا پشت سر مرد ایستاده
-ببینید خانوم این خونه از بافتهای قدیم شهر هست ... راستیتش تا یک ماهه دیگه اینجا رو دادم دست دو تا مهندس خوب تا بکوبن و جاش یه آپارتمان چند طبقه تجاری بزنن ..میدونین که حیف این محلست که توش یه همچین طلایی بیکار بمونه ... قرار داد هم بدون هیچ کمی و کاستی سر جاش هست و شما پولتون رو میگیرید ...
حتی وجود کیان هم دیگه مهم نبود .باید دنبال یک خونه دیگه میگشتم ... برای اطمینان باز پرسیدم
-حالا شما از من ...
کیان مدام به سر و وضعم نگاه میکرد و با چشم تیپم رو ملامت میکرد ..نگذاشت حرفمو ادامه بدم ...

@romangram_com