#نیاز_پارت_135
کیان خواست جوابم رو بده که دوباره رفت رو فاز ریاست و جدیت ...
- خانم بهرامی بعد از ساعت کاری تشریف بیارید دفتر من ...
آخ من یکی حالتو میگیرم ...
-ببخشید ولی امروز کاری مهم برام پیش اومده که بلافاصله باید بهش برسم ... اگه اجازه بدید فردا اول وقت بیام دفترتون ...
ابرویی بالا میندازه و نیم نگاهی به نیما و بعد به من میکنه و میگه ...
-بسیار خب ... موردی نداره ... در اولین فرصت که مناسب بود تشریف بیارید ... وقت بخیر ...
پوزخندی از روی پیروزی زدم ... شک دارم که دیده باشه ..اما مهم این بود که حرف من به کرسی نشست ...
بعد از رفتن کیان نیما خیلی کنجکاوانه نگاه میکرد و همزمان پرسید ..
-نیاز خانوم ...
- بله ...
-این آقا کی بودند ؟
معلومه که واسه بدبخت جای سوال میزاره ..ان همه ژست برای کسی هست که حد اقل کاره ای باشه ..
خواستم بگم رییس هتل هست که ناخود آگاه نیاز شیطون دوباره خودی نشون داد و پرید وسط ...
- مسیول خدمات ...
باتعجب پرسید ..
- پس چرا یونیفرم تنش نبود؟..
خندم میگیره و یهو نمیدونم چجوری این جملات و سر هم کردم و تحویلش دادم ...
-همیشه همینجوریه ! احساس بالا بودن بهش دست میده ..الانم از اون روزهآ بود که عالم و آدم رو حساب نمیاره ..انقدر از خود راضیه ... تا فهمیده رییس و پرسنل هتل رفتن ماموریت، اومده اینجا شاخ شده ... ولش کن ... عقده ایه ..با بی محلی درست میشه ...
نگاهش معمولی بود ..سرفه های پشت سر همش باعث شد صحبتم رو کوتاه کنم ... حتما از بطری آبی که دستش بود و ازش میخورد تو گلوش پریده ...
- چه آدم عقده ای بود من نمیدونستم ...
این که داشت سرفه میکرد ... پس صدای کی بود که اینقدر واضح به گوش میرسید ؟
صدا ... صدا ... آشنا بود ... آهسته سرم رو بر میگردونم ... وای خودش بود ...
کیان ... این کی اومد و من خبر نداشتم ... برق از سه فازم پرید ... باز هم گاف دادم ...
اینو دیگه کجای دلم بزارم ؟
@romangram_com