#نقاب_من_پارت_97
پوشيده؟ چيکار ميکنه؟ کجاس؟
پوزخندي زدم، به تمام فکرهاي پريشانم.با خودم گفتم:
_همين که مزّه عشق رو داشتم ميچشيدم، تنهام گذاشت
وقتي داره، خوش ميگذرونه و الان خوشحاله، چرا به من
فکر کنه؟!
تو اين بازي، من بودم که باختم، شکستم، اونم خيلي ناجور،
جوري که صداي شکسته شدن قلبم، گوش خودم رو کرد کرده، با
رفتنش، آتيش به کل زندگي و من انداخت، آتيشي که بجاي
گرماي زندگي، منو خاکستر کرد، شدم يه سيگاري درب و داغون
که عشق اول، عشق بچگي شو، گم کرده، اصلا ميدوني چيه؟
من خاطرات بچگيم، يادم نمياد درست و حسابي، ولي مطئنم
ايني که الان هستم، آرزوي بچگيم نبوده.
با سيگارم، سيگاري روشن کردم، ياد يک سال پيش
افتادم، ياد آن چشماني که سرشاراز عشق، مرا به
بازي ميگرفت، و من هميشه در برابرش عاجز بودم.ياد
حتي، آن بوسه اي که از روي مستي بر لبانم نشست.
همه بازبه خاطرم ميآمد، لعنت به ماه و همه ئ افسونش.
( يک سال قبل )
روي تخت نشسته بودم و سرم را ميان دستانم
گرفته بودم، احساس ميکردم در کنترل خودم
عاجز بودم، خدايا چه بلايي داره سرم ميياد
نکنه؟ نکنه؟ عاشقش شدم، خدايا نه نه نه ..
بزار همون جاسوس بمونم، خدايا نميخوام
عاشق باشم، عشق تو زندگي آدمي مثل من
که پدرش، ازش سوء استفاده کرده و فروخته
اش، جايي نداره من نبايد گرفتار مردي باشم
که منو خريده، نه نه نه..اصلا.نميخوام عاشق
باشم، اينجوري ديگه کور و کر نميشم در برابرش،
من بايد حواسم جمع باشه، نه سونياي احمق.
سيلي محکمي به صورتم زدم و به خودم تشر
زدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com