#نقاب_من_پارت_129


اين گفتم و به راه افتادم حدود ده دقيقه راه رفتم
آخر سر کنار يک درخت نزديک دريا نشستم و به امروز فکر کردم
چي شده بعد يک سال همشون رو با هم ديدم تو اين يک سال ن از ساميار اهورا لورا سارينا خبر نراشتم اومدن که چيو ببينن، خود اهورا شرمش نشد اومد اين جا؟

حضورش را کنار خودم حس کردم پوزخندي زدم و توي دلم گفتم:

-از پا ميندازمت اهورا به پام ميوفتي هرچه بادا باد
صداي گرمش به گوشم رسيد و گفت:

-از کي سيگاري شدي؟

بدون اين که صبر کنم جواب دادم:

-به تو ربطي نداره
-اخه گفته بودي سيگار نميکشي؟
-اخه تو هم گفته بودي نميري.

نفس عميقي کشيد و گفت:

-من پاکت سيگارم رو جا گزاشتم سيگار داري؟

تک خنده اي بلند کردم و گفتم:

-چي شد، ولت کرد؟
-مگه واسه تو ولت کرد؟

به دريا چشم دوختم و با طعنه گفتم:

-نه ولم نکرد ولي منو فروخت.

کلافه گفت:

-چرا بهم نگاه نميکني سونيا مگه نميگفتي چشمام حالتو خوب ميکنه؟
-اون چشمات که يه روزي حالمو خوب ميکرد الان عجيب حالمو به هم ميزنه

ناراحت گفت:


romangram.com | @romangram_com