#نقاب_من_پارت_105

_اي بابا، الان چه وقت اومدن بود!


با ديدن، تن نيمه برهنه ي دنيل نگاهم را پايين
انداختم، خجالت کشيدم ، خالکوبي روي بدنش
و اندام عضلاني اش، واقعا جذابش کرده بود.
با لبخندي بر لب از گوشه چشمش مرا نگاه مي‌کرد.
براي اينکه جو بيشتر از اين ضايع نباشد، خودم را
جمع و جور کردم و گفتم:

_چيه؟ تا حالا خانوم نديدي.

يک قدم جلو آمد و گفت:

_ديدم، مثل تو نديدم.

دستم به کمر بهش زل زدم، با شيطنت گفتم:

_مگه من چمه؟؟

جلو آمد، هنوز لبخند کجش روي صورتش خودنمايي
ميکرد، دستش را بالا آورد و روي گونه ام کشيد، هول
شدم و با دستپاچگي گفتم:

_داري چيکار ميکني؟

بدون توجه به حرفهام، گفت:

_ميدوني چشمات چقد خوشگله؟ وحشي و دلربا هس.

از تعجب چشمانم گرد شده و دهنم باز مانده بود ،
طره اي از موهايم را گرفت ونزديک بيني اش برد
نفس عميقي کشيد، کم کم حال من هم عوض مي‌
شد، چشمانش را به چشمان من دوخت و گفت:

_موهاي قشنگي داري، کوتاهش نکن

با خودم زمزمه مي‌کردم، اي خدا اين چرا

romangram.com | @romangram_com