#نقاب_من_پارت_104
گلدار پوشيدم، و با کفش آبي فيروزه اي ست کردم
جلوي آينه ايستادم، لبخند رضايتي به خودم
تقديم کردم و چشمکي زدم و زير لب گفتم:
_واي خانومي چقدر ناز گل شدي.
خودم خنده ام گرفت، مدتها به خودم با
اين رضايت نگاه نکرده بودم، آرام آرام از
پله ها پايين رفتم، متعجب بودم از اين
وضعيت چند روز اخير، انگار هيچ صدايي
نمي آمد، مثل اينکه کسي جز من حضور
نداشت، داد زدم:
_آهاي کسي اينجا نيست؟!
صدايي نيامد.دوباره داد زدم:
_يوهو، کسي نيست؟!
واقعا کسي نبود، انگار دنيا باب ميلم شده بود
دلم براي کمي شيطنت لک زده بود، بلند شروع
به خواندن کردم، يک آهنگ پاپ قديمي که
هميشه براي خنداندن اطرافيانم سوژه بود، به
زبانم جاري ميشد.
_دلکم، دلبرکم، دلبر بانمکم، چي آوردي
سرکم و .........
دادزدم
_حالا بيا وسط....يوهو
و خودم را سرگرم رقص کردم، ودر همان حال
هم ميرقصيدم.با ديدن صحنه رو به رويم
انگار زبانم قفل شده بود، با دلخوري زير لب
گفتم:
romangram.com | @romangram_com