#نهال_پارت_57
به هستی اشاره کرد و گفت:هستی اینجا بمونه من میرم ویلا!
_اتفاقی افتاده؟انگار حالت خوب نیست!
_حالم خوبه مادرم من خستم اگه نمیتونی بده هستی رو هم ببرم
لحن محکم والا دهان آلاله را بست!
سرش را تکان داد. والا دستهایش را مشت کرد و گفت:فعلا!
و به سمت ماشین حرکت کرد.
با این حال والا آلاله مطمئن شده بود که اصلا نباید وارد آن خانه شود.
_والا جان!
_جانم؟
_تو نمیخواد برگردی من خودم هستی رو واسه ناهار میارم.
والا سوار ماشین شد و گفت:هر کاری دوست داری بکن .
چند ثانیه بعد ماشین از جا کنده شد
آلاله به نگرانی به ماشین والا نگاه کرد که دور میشد. هستی را روی دست هایش جا به جا کرد و برگشت.
وارد خانه که شد مرضیه و یاسمین هم پایین امده بودند
یاسمین با دیدن هستی روی دست های عمه رنگش پرید .
romangram.com | @romangram_com