#نهال_پارت_49


زن جلو تر رفت و از کیف بزرگ دستی اش یک کلوچه بیرون کشید و گفت:پس خوش آمدی !

نهال کلوچه را گرفت و تشکر کرد.

_این موقع روز طرف جنگل نرو ممکنه خطرناک باشه!

نهال ارام با او هم قدم شد و گفت:جنگلای این اطراف خرس داره؟

زن لبخند زد .

_نه دختر جان خرس نزدیک ادما جایی واسه زندگی نداره .ممکنه از روستاهای اطراف بیان برای شکار انتظار دیدن یه دختر خوشگلو سر صبح تو جنگل ندارن ممکنه به جای آهو شکارت کنن!

نهال با خجالت لبخند زد.

زن سرش را تکان داد و گفت: ناراحت نشی دختر شوخی کردم ممکنه تیر بزنن گاهی وقتا ممکنه از دستشون در بره خدایی نکرده اشتباهی بزنن!

نهال فکر کرد ایا کسی هست که وقتی به موجودی به زیبایی آهو تشبیهش میکنند ناراحت شود؟

همان موقع صدای شلیک تیر بلند شد!

زن به اسمان اشاره کرد و گفت:بفرما!

نهال سرش را تکان داد و گفت: ممنون!

تکه ای از گلوچه گرمی که دستش بود را خورد و گفت:خیلی خوشمزس

زن لبخند زد.

_خودم پختم!

romangram.com | @romangram_com