#نهال_پارت_46


یک قدم عقب رفت و گفت:معذرت میخوام!

اردشیر در جواب نفس عمیقی کشید.

نهال قبل از این که به تصور خودش اوضاع را بدتر کند تشکر کرد و به سمت اتاقش رفت و اردشیر خوشحال از این که توانسته بود دعوای دیشبش را جبران کند از خانه خارج شد.

یاسمین تمام مدت کنار در سالن غذاخوری ایستاده بود و مکالمات پدرش را با نهال شنید.

به نهال حسودی اش میشد. او به راحتی از اردشیر یک پدر ایده آل ساخته بود پدری که جرات کند او را بابا صدا بزند و به این راحتی با او صحبت کند کاری که او طی 16سال با وجود مادرش و خانوم بزرگ و حتی خود اردشیر نتوانسته بود انجامش بدهد!

_اینجا چی کار میکنی؟

یاسمین به سمت صدا برگشت.

_داداش!

یاسین دستهایش را در جیبش فرو کرد و گفت: خبری شده؟

یاسمین سرش را به علامت منفی تکان داد و گفت:نه!فقط...

_فقط؟

_این دختره! ازش خوشم نمیاد!

_کی؟

یاسمین ابروهایش را بالا برد و گفت:این دختره دیگه نهال ، خواهر جدیدمون!

اخم های یاسین در هم رفت.

romangram.com | @romangram_com