#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_34
با عصبانیت دست کشیدم لای موهای خوش رنگم که خدا دادی بود اما وقتی دستمو از لای موهام کشیدم بیرون یه عالمه مو اومد تو دستم و دیدن این موها توی دستم متین رو شوکه کرد متین بیشتر نگران شد و با لحن مهراد خر کنی گفت:
-به جان تو که هیچ به جان خودم اگه امشب نریم دکتر دیگه نه برادریم نه دوستیم و نه پسرخاله.
و بعد پایان حرفش منتظر نگاهم کرد که با خنده گفتم:
-چته؟! باشه میام..
اومد جلو و دستمو گرفت و کشیدم به سمت بیرون.
اصلا حال مخالفت باهاش رو نداشتم.
فقط دلم میخواست زودتر ازین سرطان راحت بشم. بالاخره که متین میفهمید چه الان بفهمه و چه بعد از رفتنم. متین مثل خودم شوخ و شنگ بود اما کمتر از منی که الان چند وقته نخندیدم، اونم از ته دل من خنده از ته دلمو با هیچ خنده الکی ای عوض نمیکنم; چون وقتی میخندم از ته دلم میخندم تا برام یادگاری بمونه که کی و کجا توی این روز خندیدم . از ترس اینکه متین در برابر مریضیم چه عکس العملی میده دلشوره داشتم نمیتونستم تصور کنم متین چی میشه یا چیکار میکنه.
سوار ماشین شدیم، متین هم نشست و ماشین رو روشن کرد، دوباره خون دماغم راه افتاد که متین رو بیشتر نگران و مشکوک میکرد. دوباره دستمالی از توی جعبه جلوی ماشین کشیدم بیرون و گذاشتم زیر دماغم تا از ریختن خون به پایین جلوگیری کنم، که موفق هم نشدم و هر لحظه ریزشش بیشتر میشد و دوست عزیزم تنها کسی که از همه بچه های فامیل بیشتر دوسش دارم متین.
متین هه، خدایا چقدر اون روزا خوب بودیم باهم میخندیدیم خوش بودیم من مهری و میتی کوماندو.
با یاد اون روزای خوبمون لبخندی به روی لبم اومد.
کی میگه که خاطرات خوب فراموش میشن و خاطرات بد همیشه به یادته؟ من شاید خاطره بدی داشته باشم اما در کنار اونا هزار تا خاطره ی خوبم دارم.
دست بردم به سمت ضبط ماشین و آهنگ ها رو یکی یکی رد کردم تا اینکه رسیدم به یه آهنگ غمگین گذاشتم بخونه:
به سرم زد باز شب و شبگردی من خرابم
romangram.com | @romangram_com