#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_61
من: اوكی...
چند ساعتی واسه انجام كار مدارك معطل شديم و بعد به پيشنهاد خودم رفتيم يه مركز خريد كه همه چی داشته باشه...
من: خب چيزايی كه لازم داري رو ليست كردي؟ نفس: بله.
من: اول بريم واسه لباس كه مهم ترين چيزه، حالم بهم خورد انقدر اينا تنته...!!!
بيا بريم تو اين مغازه بزرگه شايد از چيزي خوشت اومد باهم رفتيم داخل مغازه
نفس: آرمان به نظرت اين مانتو سبزه قشنگ نيست؟ من: نميدونم، ميخواي بپوشش...
نفس: فكر ميكنم اين خوشگلتره..
يه مانتو تا زانو مشكی با دوخت هاي تزيينی سفيد.
من: نميدونم از هرچی خوشت مياد بردار بپوش...
نفس رفت و مانتو رو پوشيد و از اتاق بيرون اومد نفس: به نظرت قشنگه؟ كلافه گفتم
من: من نميدونم، اگه خودت خوشت او مده برش دار...
فقط زود باش، بايد كل خريدارو همين امروز انجام بديم..
نفس: خب يه نظري بده ديگه، من نميتونم انتخاب كنم.
من: خوبه..
نفس: پس برش ميدارم..
من: خب تا تو درش بياري منم پولشو حساب می كنم..
از توي جيبش كارتشو درآورد نفس: يخورده پول توش هست...
اخم كردم و گفتم
من: نگهش دار وقتی تنها بودي ازش استفاده كن.
romangram.com | @romangram_com