#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_37
نفس: چشم، به سلامت...
از در اتاق بيرون اومدم و دوباره رفتم پيش پارسا و بهش تأكيدكردم نذاره جايی بره تا برگردم.
بعد از كلی سفارش به پارسا، راهی خونه شدم...
********
درو باز كردم و با صداي بلند گفتم من: سلام بر خانواده ي عزيز...
فرزاد: چه زود برگشتی...
من: شركت كار داشتم، جوشم با روحيات من سازگار نبود، برگشتم...
مامان: الهی من فداي پسر نجيب و گلم بشم، بشين صبحونه بخور...
فرزاد: خدا نكنه خانوم خوشگل من فداي يه كروكوديل بشه...
من: حالا من شدم كروكوديل؟
مثل اينكه تا حالا با من بيرون تشريف نياوردين آمبولانس هايی كه پشت سرم دختر غشی هارو جمع ميكنن ببينين...
يه بار منو همراهی كنين تا مطلع بشين...
فرزاد: اوه اوه، يكی بياد اين كوه اعتماد به نفس و جمع كنه، كی گفته تو خوشگلی هوا برت داشته؟
من: اولا همه ميگن، دوما هرچی باشم مخلوط خودتونم ديگه...
فرزاد: اولا همه ميگن كه از زندگی نا اميد نشی، دوما هر درختی يه ميوه ي كردم خورده داره، توأم همون ميوه كرم خورده ي درخت مايی...
من: آدم يه بابا مثل شما داشته باشه احتياحی به دشمن نداره خدا وكيلی...
آتنا: خب ديگه بسه...
چشمكی به فرزاد زد و گفت آتنا: فرزاد، پسرم خوشگله...
دلخور گفتم
romangram.com | @romangram_com