#منشی_مدیر_پارت_78

اقاي فرهنگ که گويا چنان در مطالعه غرق بود که صداي ضربه در را متوجه نشده بود با شنيدن صداي من ناگهان به خودش امد و در حاليکه هول شده بود درست روي صندلي نشست و گفت: من اصلا متوجه حضور شما نشدم خانم بفرماييد.. وبه صندلي کنار ميز اشاره کرد نشستم و به اقاي فرهنگ که طبق معمول با دقت نگاهم ميکرد گفتم: دو تا خواهش ازتون دارم.

در حاليکه سعي ميکرد نخندد گفت: مي دونيد خانم فرهنگ اصلا بهتون نمياد از کسي خواهش بکنيد. حتما ديگه خيلي گير کرديد که ميخوايد با خواهش کارتون رو پيش ببريد.

- البته درست حدس زديد ولي امروز من اصلا وقت ندارم که بدون خواهش از شما کارم رو راه بندازم. و گرنه.....

نگذاشت ادامه بدهم و گفت: مي دونم کارتون ضروريه حالا تا منو از اين حس شيرين خواهش شما و اجابت اون بيرون نکشيديد زودتر شروع کنيد ودستهايش را زير شانه اش قلاب کرد و گفت: بي صبرانه منتظر شنيدن عرايض شما هستم.

با حالتي عصبي سر تکان دادم و گفتم: ببينيد اقاي فرهنگ من امروز يه کاري برام پيش اومده که بايد سر ساعت دو از شرکت برم بيرون... مي تونم؟

بدون اينکه جوابم رو بدهد گفت : خب خواهش دوم چي بود؟

- البته اين خواهش اصلي منه شما لطف کنيد اگر طي اين دو ساعتي که من شرکت نيستم مادرم تماس گرفت يه کاري بکنيد که مامان متوجه نشه من از شرکت خارج شدم و به اقاي فرهنگ که با تعجب به من خيره شده بود نگاهي انداختم و گفتم: ميتونيد کمکم کنيد؟

- در مورد خواهش اول بله ولي دومي..... خير

- من که گفتم خواهش اصلي من دوميه

- بله فرموديد ولي سايز خواهشتون از استاندارد هاي جهاني يکم بزرگتره براي همين نميتونم کمکي بکنم.

با حرص بلند شدم و گفتم: پس مي تونم برم.. بله؟

- تونستنش بله ولي اگر مادرتون تماس گرفت چي؟

- هيچي به لطف شما ديگه به من اطمينان نميکنه

- من مطمئنم مامانتون از اينکه به شما کمک نکردم خوشحال ميشه

- بله و اگر بفهمه يه تقديرنامه طوماري واستون ارسال ميکنه ولي حيف که من کار خودمو انجام ميدم و شما فقط باعث ناراحتي و نگراني مامان ميشيد همين و بس و قصد رفتن کردم که با صداي امرانه اقاي فرهنگ که ميگفت"بشينيد" بروي صندلي نشستم

- خب خانم رسام حالا که واقعا تصميم داريد بريد بهتره جدي تر صحبت کنيم . لطفا بگيد راس ساعت دو کجا قراره بريد؟

romangram.com | @romangram_com