#منشی_مدیر_پارت_129
-نه مرسي واقعا لطف کرديد.
-خواهش مي کنم عزيز دل عمو.فعلا خداحافظ.
گوشي را که گذاشتم خيلي خونسرد به مامان گفتم:عمو سلام رسوند و به اتاقم رفتم.
-مامان اخه چرا؟
-حوصله ندارم.
-خب چون حوصله نداريد بهتون اصرار مي کنم بيايد.
-رمينا تو برو.
-اخه شما اينجا تنها مي مونيد.
-يه شب که هزار شب نمي شه تو برو اميدوارم بهت خوش بگذره.
-اگر مي خوايد به من خوش بگذره باهام بياييد.
-رمينا تو که نمي توني نظر منو عوض کني پس بيخودي وقتتو تلف نکن.
ناراضي به اتاقم رفتم و اماده شدم.هنگامي که پيش مامان بر گشتم در حال مطالعه کتابي بود.نگاهي به لباسم انداخت و گفت:بيا جلو ببينم.
مقابل مامان ايستادم يقه کتم را مرتب کرد و گفت:با اژانس برو.
-قراره عمو بياد دنبالم.
با نارضليتي سري تکان داد و گفت:ديرتراز دوازده برنگردي.
romangram.com | @romangram_com