#منشی_مدیر_پارت_128
-اخه چرا؟خب من که بهتون گفتم از اقاي فرهنگ کمک گرفتم.
-ولي من نمي دونستم اون يه مرد سي ساله اس که بد تر از اون مجردام هست.اگر مي دونستم محال بود اجازه بدم همچين کاري بکني.گذشته از اين چرا توي مجتمع خودشون براي تو خونه پيدا کرد؟
-براي اينکه خيلي فوري مي خواستم از اون جهنم بيام بيرون.بعدم يه جاي ديگه هم معرفي کرد اونم توي مجتمع اون اقاي فرهنگ بود ولي پول اضافه مي خواست و اگر يادتون باشه شما قبول نکرديد و البته از شما بعيده که درباره مردم اينطوري عجولانه و نامهربون قضاوت کنيد همين طور درباره من در واقع شما بايد از اقاي فرهنگ ممنون باشيد نه اينکه بهش بدبين باشيد.اي کاش ديدتون رو نسبت يه مردم عوض مي کرديد و او را ترک کردم اما هنوز چند قدمي برنداشته بودم که تلفن زنگ خورد.گوشي را برداشتم:بله؟
پس از چند لحظه صداي اقاي فرهنگ را شنيدم:الو سلام
هول شده بودم مسلما اگر مامان مي فهميد اين همان اقاي فرهنگ جوان است به شدت عصباني ميشد.ناگهان فکري به ذهنم رسيد و گفتم:سلام عمو جون.
-خوبي عمو جون؟دلم برات تنگ شده پس چرا يه سر به ما نمي زني؟خيلي بي عاظفه اي.
در حاليکه از حرف هاي اقاي فرهنگ خنده ام گرفته بود گفتم:منم دلم براتون تنگ شده.
-نه ديگه پيشرفتت خيلي سريع شده عمو جون بهت تبريگ مي گم.
-مرسي مامانم خوبه.
-خدارو شکر.براي عموت يه خوه پيدا کردم باهاش تماس بگير و براي ساعت پنج قرار بذار بياد خونه رو ببينه.
-شما خيلي لطف داريد.راستي شماره شرکت رو بهتون دادم؟
-يعني نمي توني باهاش تماس بگيري؟
-درسته.
-با همون شماره موبايلي که بهم دادي تماس بگيرم؟
-بله.
-خب کاري نداري؟
romangram.com | @romangram_com