#محاق_پارت_97

سرخ شده از سوز هوا، وارد خانه می شویم. پالتوی میثم از شانه هایم سر می خورد و روی پارکت های کف پذیرایی کشیده می شود.

نیلوفر خودش را جلوی در می تکاند و فشنگی سمت حمام می رود.

https://t.me/Roman_Sedna





#پارت_سی_و_پنج

#پارت_35

میثم وارد آشپزخانه می شود و همایون پالتو از تن آورده با خنده به من جمع شده در گوشه شومینه نگاه می کند.

با اخم کوسن کنارم را سمتش نشانه می روم که متاسفانه به میثم که چای به دست از جلویم عبور می کرد، خورد.

لیوان می لرزد و خلاصه چای تا نیمه روی دست های میثم می ریزد.

همایون در گلو می خندد و میثم، با حرص لقدی می پراند.

نیش شُل می کنم و او دوباره سر بختِ ریختنِ چای جدید می رود.

کم کم هوای رو به تاریکی می رود و همه مان لش می شویم.


romangram.com | @romangram_com