#محاق_پارت_131

ـ زن عمو، چرا تعقیبم کردی؟

سیپده دست از بازی با ریشه شالش بر می دارد و جواب نمی دهد!

گر می گیرم و پاهایم را جمع کرده، کف دستم را محکم به میز شیشه ای می زنم:

ـ در به در تهرون شدی که چی بشه؟ آقاتون رو گرفتن؛ شما ترسیدی؟ تو که صیغه کل شهر هستی! برو...

همایون میان حرفم با فریاد می پرد:

ـ دهنت رو ببند پامچال! حق نداری به هیچکس بی احترامی کنی!

نیلوفر شانه هایم را می گیرد و عقب می فرستتم. دوباره به کاناپه تکیه می دهم و ماگ چای را بر می دارم.

قلپی می خورم و سینه ام از داغی اش، به سوزش می افتد.

سپیده لب می گزد و تابی به دنباله ی شالش می دهد:

ـ همایون من فقط نگران شدم! امیرارسلان بهم گفته بود؛ پامچال پیش توعه. از پیش مادرت که اومدی، پِی تو اومدم تا خودم مراقب دخترم...

دوباره وحشی می شوم و جیغ می زنم:

ـ میم رو نذار، میم لعنتی رو نذار! من بی صاحابم! فهمیدی؟ بی صاحاب، ول، بی شناسنامه به اسم سیپده زارع!

میثم این بار محکم مرا به تکیه گاه کاناپه کوباند و شانه ام از برخورد با کاناپه به درد آمد و چهره ام در هم رفت.


romangram.com | @romangram_com