#محاق_پارت_112
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شده است
*
ما هممون منتظریم، یکی منتظر تمام شدن امتحاناتش، یکی منتظر پول، یکی منتظر یک روز استراحت و من منتظر کسی نبودم؛ اما جلوی اتفاق را نمی شود گرفت؛ انتظار گره ی کورش باز می شود.
یک "تو" قرار است؛ مرا جان به جان کند و این " تو" خدا کند که نیاید، نبیند و ویرانی ام نزدیک است.
کلید را در قفل می چرخانم و پا به داخل حیاط نگذاشته با آن پوتین های پاشنه تخت، سُری می خورم و اگر نیلوفر پشت سرم نبود، روی زمین می افتادم.
بازویم را با تعجب می کشد و من خنده کنان، دست به قاب در می گیرم و بلند می شوم.
چشم، چشم می کنم و جای خالیِ ماشین همایون را می بینم. نیلوفر در اصلی خانه را باز می کند و من پشت سرش وارد پذیرایی می شوم.
پالتو را روی اپن می اندازم و سمت اشپزخانه می روم، نیلوفر برای عوض کردن لباس هایش به اتاق می رود.
به در یخچال تکیه می زنم و بطری آب را بر می دارم. دست به تلفن رسانده، دکمه را فشار می دهم تا پیغام های همایون را بشنوم.
با چند بوق صدای میثم می آید:
romangram.com | @romangram_com